عشق

ناگهان از شکاف دلش عبور کردم ، بیشتر از عشق ، کنجکاو بودم

نمی دانستم دل چیست

گاهی وقت ها را هم به سنگ یا شیشه بودن آن اندیشیده بودم و از زبان دیگران چیزهایی شنیده بودم ولی "شنیدن کی بود مانند دیدن"

حس چیز دیگری ست آن هم حس دل

هر چه بیش تر در آن فرو می روی رازهایش بیشتر و بیشتر می شود تا جایی که دیگر در آن غرق می شوی و چشمهایت جایی را نمی بینند

آن جا که دیگر عقل نه سوالی دارد و نه جوابی ، شاید همینجاست که عشق پدیدار می شود .

اوج لذت زندگی را همینجا می شود یافت

همینجا که یکسره تسلیم و برده ی عشق می شوی

عشقی که "مس وجود انسان را زر می کند"

عشق به زندگی معنا می بخشد 

عشق زندگی را شیرین می کند و امید می بخشد

به یقین که عشق را نمی شود و نمی توان وصف کرد  

ولی هر کسی یک بار عشق را تجربه می کند و لذت آن همیشه و حتی تا آخرین لحظه ی مرگ بر قلبش باقی می ماند و بعد از مرگ نیز آن را به سرای دیگر می برد.

امیدوارم عاشق شوید ...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد