بادها ...

بادها را به خاطر سرزمینشان می آورم ، شاید باد هم بی سرزمین است و بی یار و دیار

شاید غربت زده است و بی مکان و یا شاید فرشتگان نفرینش کرده اند مثل سرنوشت نامعلوم من

شاید هم گاهی باد خشمگین می شود به خاطر این همه آوارگی و در به دری اش

گاهی آرام می وزد وگاهی تند مثل تقدیر زندگی من

نمی شود چیزی گفت شاید خداوند دانا این را مصلحت می داند

و نمی شود پی به حکمت خداوندی برد

و نمی شود رازهای آفرینش را کشف کرد 

و در واقع از ناتوانی ماست

تلاطم ها، ناآرامی ها، کج فهمی ها ، خشم ها ،نفرت ها و همه و همه یک زندگی را به وجود می آورند .

یکی در ناز و نعمت به فکر پس اندازهایش و دیگری در فقر و بدبختی به فکر شکم گرسنه اش.

من که نمی فهمم حکمت خداوندی را

و ناتوانم در تشخیص عدالت خداوندی

و یا شاید هم عدالت اینگونه است

و یا شاید هم عدالت وجود ندارد 

و یا شاید عدالت کلمه ای خودساخته باشد برای توجیه نافهمی ها و کج فهمی ها و دیگر  ...

شاید کلمه خداوند هم اینگونه باشد و ...

من نمی توانم چیزی را توجیه کنم از  جمله اینکه چرا این همه چرا؟



برای کپی کردن متن لطفا از صاحب آن اجازه بگیرید. یک ایمیل به نویسنده اصلی ارسال شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد