به سنگ می گویم، به زمان می گویم
مرا رها کنید ، بگذارید آزاد باشم
به قلم دستم می گویم بنویس آزادی
ولی حتی دیگر قلم هم به من می گوید "تو لیاقت به دست گرفتنم را نداری"
ای امید و رویاهای من ، و ای خورشید فروزان دلم بسوزان آن چه را که باید
و ای دریای خروشان و ای چشمه ی جوشان دلم، بجوشید
من نیازمندم ، نیازمند آرامشی که جز با شما به دست نمی آید
بر می خیزم و کوله بارم را به دوش می کشم
آمده ام ،آماده ی رفتن ، آماده ی ایستادن
آماده ی مقاومت
بار دیگر بر می خیزم
به امید فردایی دیگر
برای کپی کردن متن لطفا از صاحب آن اجازه بگیرید. یک ایمیل به نویسنده اصلی ارسال شد.
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 ساعت 09:57 ب.ظ