سالهای انتظار
سالهای انتظار

سالهای انتظار

داستان قو و آوازش

در باغی یک قو و یک غاز با هم دوست بودند و بیشتر وقت خود را با هم روی چمن ها یا توی آب می گذراندند. مردم قو را بخاطر خوشگلی اش دوست داشتند و غاز را بخاطر گوشت خوشمزه اش.گاهی در آب شنا می کردند و گاه در باغ دانه برمی چیدند و گاه صاحب باغ به تماشای آنها می آمد. یک روز صاحب باغ به آشپز گفت برای او غذایی از گوشت غاز فراهم کند.آشپز کنار آب آمد اما چون مست بود قو را بجای غاز گرفت و او را به آشپزخانه برد تا بکشد.قو که دریافت مرگ او نزدیک است از غصه و سوز دل آواز خود را سر داد.صدای او چنان دلکش بود که مستی از سر آشپز پرید و فهمید که قو را بجای غاز گرفته است.پس قو را نوازش کرد و گفت : من هرگز مرغ هنرمند را نخواهم کشت برای اینکه کشتن هنرمند شوم است. به این جهت او را رها کرد و قو دلخوش و شادمان به آب بازگشت.هنر چیزی است که بسا صاحب آن را از خطر برهاند و چه بسا به جایگاه بلند و زندگی خوب برساند.

ای بسا یک هنر که داد نجات              از  خطر  صاحب  آبرویی  را
  

منبع : هر کسی میدونه لطفا برام بفرسته تا بنویسم