-
انتقال به www.yelaq.blogsky.com
شنبه 14 دیماه سال 1392 15:39
عذرخواهی میکنم دوستان همون طور که اطلاع دارین www.yelaq.blogsky.comیکی از وبلاگام بود که اکونتش رو غیرفعال کردن با پیگیری های زیاد بالاخره تازه فعال شده برا همین رفتم همونجای اول ممنون میشم اگه بیاین اونجا و لطفا لینک ها رو هم اصلاح کنید متشکرم سالها انتظار وارد شوید www.yelaq.blogsky.com
-
روز تولدم
شنبه 14 دیماه سال 1392 13:52
امروز چهاردهم دی سال 92 ، روز تولدمه دو روز پیش شیراز برف بود امروز هم آثار برف هنوز به جا مونده و برف ها هنوز آب نشدن صبح گوشیم رو زنگ بود "وقت بیدار شدن ساعت 07:30" بعد از اینکه بیدار شدم رفتم و آبی سر و صورتم زدم و میل نداشتم صبحانه بخورم فردا امتحان اصول ایمنی ماشینهای کشاورزی دارم ولی امروز ماشینهای...
-
با تو ...
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 22:11
اکنون که تنهام خیلی راحتم فقط به کار خودم مشغولم دیگر برایم خیلی چیزها مهم نیست و تنهایی خیلی هم خوشحالم فقط تعدادی دوستای مجازی دارم و همین برام بسه پی نوشت: با تو ماندن بس است آری بس است با عشق تو ماندن بس است آری بس است اگر همه عالم را بگردم بی تو دنیا قفس است
-
آغازی دیگر
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 19:44
گویا فضاسازی را یاد گرفته ام و همینطور مستندها را فکر میکنم من می روم و زمان می ماند نه زمان می رود و من می مانم نه،نه، زمان می رود و من می مانم بعضی وقت ها رو زمان های گذشته مرا آزار می دهند ولی باید آنها را فراموش کنم آنچه می گذرد معمای امروز است شاید هم بیخود نیست ماندن در دنیای گذشته آنچه در گذشته رخ داده را نمی...
-
تردید
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 23:26
اطمینان ندارم، نه اطمینان ندارم... تردید دارم ... ولی تاکنون موفق بوده ام و این مرا امیدوار می کند تا بیشتر تلاش کنم نمی دانم که آیا این قطار زندگی می ایستد و مرا پیاده می کند یا نه ؟ تا کی ؟ تا کجا؟ هر چه بیشتر پیش می روم انتخاب سخت تر ولی آسانتر یا به عبارتی سختی و آسانی توام نمی فهمم سختی ست یا آسانی؟ بار دیگر با...
-
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من
جمعه 5 مهرماه سال 1392 23:12
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من الا ای داور دانـــــــــا تــــو مـی دانـی کـه ایـرانــی چــه محـنـتها کشید از دست این تهران و تهرانی چـــــه طــرفـی بست ازین جمعیت جز پریشانی چــــه دانــد رهـبـری سـرگشـته ی صحرای نادانی چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن الا تـهـرانیا انصاف مـی کـن خـر تـویـی یـا مـن...
-
داستان قو و آوازش
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 23:25
در باغی یک قو و یک غاز با هم دوست بودند و بیشتر وقت خود را با هم روی چمن ها یا توی آب می گذراندند. مردم قو را بخاطر خوشگلی اش دوست داشتند و غاز را بخاطر گوشت خوشمزه اش.گاهی در آب شنا می کردند و گاه در باغ دانه برمی چیدند و گاه صاحب باغ به تماشای آنها می آمد. یک روز صاحب باغ به آشپز گفت برای او غذایی از گوشت غاز فراهم...
-
مشکلات...
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 13:38
تمام مشکلات ما در لابلای الفبا نهفته است. محمدبهمن بیگی
-
زندگی
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 18:45
زندگی زیباست ای زیباپسند زندگی باید کرد تا ... هست
-
عشق
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 12:57
عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد.
-
دوست واقعی
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 21:30
دوست واقعی کسی است که دست های تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند. مالز
-
آشفتگی
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 19:46
آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای ،از این آشفته ام که دیگر نمی توانم تو را باور کنم. فریدریش نیچه
-
فکر کن ...
شنبه 4 خردادماه سال 1392 21:26
همیشه به کسی فکر کن که تو را دوست دارد، نه کسی که تو دوستش داری. شکسپیر
-
عشق ...
جمعه 3 خردادماه سال 1392 21:57
عشق مثل پرواز است ! بالا رفتنش جسارت میخواهد بالا ماندنش لیاقت
-
نعره ...
جمعه 3 خردادماه سال 1392 00:46
نعره هیچ شیری خانه چوبی مرا خراب نمی کند، من از سکوت موریانه ها می ترسم.
-
بدون عنوان ... (بازنشر)
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 01:23
همون بهتر که پشت علف های هرز قایم بشیم و وقتی دلمون گرفت گوشه ای از زندان کوچک پاییزی بشینیم و منتظر.... کبوترهایی که تا دیروز تو اسمون پرواز می کردن امروز اونقدر تا افق ها رفتن که از هر نظر نگاه کنی محو شدن.یاری که تا دیروز چشماش رو با سرمه سیاه می کرد امروز حتی یادش رفته که سرمه چیه؟ذهنی که تا دیروز دنبال بلند...
-
ورود دوباره ی شما را تبریک میگم
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 23:39
با سلام بر دوستان گلم که مدتی هست بهشون نتونستم سر بزنم بلاگم اکونتش از دسترسم خارج شده و وبلاگهای بلاگ اسکایم هم غیرفعال شدن از شما عذرخواهی میکنم امیدوارم شروع جدیدی داشته باشیم مرسی
-
انتظار
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:35
در انتظارم انتظاری طولانی چشم به راهم چشم به راه یاری که از سفر بیاید کی می اید کی می اید اه سردی می کشم خسته ام خسته از راهی طولانی راه سختی را در پیش دارم کی انتظارم به پایان می رسد تشنه ام تشنه ای در بیابانی بی اب تا ابادی چقدر راه است؟نمی دانم شاید هنوزها باید تشنه بمانم در وقت غروب بادی می وزد صدای گرد پایی می...
-
دل نوشته
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:35
واقعا چقدر زمان کوتاه است هیچ نمی دانم چگونه می گذرد فقط می دانم خیلی زود می گذرد گاهی اوقات شاد و گاهی اوقات غمگین ولی می گذرد احساسم پایه ی زندگی ام است عشق را دوست دارم عاشق شدن را دوست دارم ولی عشق و عاشقی سالم شخصی را می بینم و چند ماهی با او می گذرانم ولی یک روز از من خداحافظی می کند اصلا جدایی از او برایم سخت...
-
می توانم
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:34
می شکافم اسمان را ,می شکافم زمین را اری دنیا در دستان من است رنگ دوستان ,رنگ بوستان, رنگ گل ها, رنگ گیاهان, طبیعت زیبا, کوههای سرسبز , همه وهمه با دستان من به وجود می ایند گویا من خوشحالم ,خوشحالتر از همیشه چون فکر می کنم انرژی دارم ,اری من انرژی دارم سوی یاران ,سو نگاران, سوی دلداران, می فرستم نامه ای از بهر یارم اری...
-
پرند ه ای که پر زد و رفت
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:31
تو را می جویم ,تو را می جویم, در لابلای کتابهایم, لای هر برگ از دفتر عمرم در میان گل ها و گیاهان ,در میان سبزه ها تو را می جویم با یاد تو دوباره جان می گیرم انگاه که قلم بر دست می گیرم, انگاه که کتاب برمی دارم به یاد توام ره روز و شب را با یاد تو وبه امید تو طی می کنم اری اگر تو نبودی به وجود نمی امدم و زندگی نمی کردم...
-
پسرک
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:31
دهنه ی صبح بود, چشم چشم را نمی دید ,ستارگان نور افشانی می کردند , سگ ها هاپ هاپ می کردند گرگ ها هوهو می کردند, خروس ها بانگ می زدند, اسب ها شیهه می کشیدند سکوت همه جا را فرا گرفته بود ,سیاهی شب موج می زد , ایل در دشت چادر پهن کرده بود ,از سردی هوا ابها یخ زده بودند, باد هوهو می کرد, گویا اتفاقی در حال افتادن بود در...
-
ما همانند موجی در دریای پهناور
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:29
پاییز فرا می رسد درختان می خشکند برگها می ریزند چمنزارهای زیر درختان رنگی دگر به خود می گیرندو زرد می شوند خورشید برگ درختان را می سوزاند خشک شدن درختان از نبود اب نیست این فصل مرگ انهاست این تقدیر و سرنوشت انهاشت انسانها نیز همانند درختان و برگ درختان فصل مرگ دارند فصل مرگ انسان هم جز تقدیر و سرنوشت اوست شاید این فصل...
-
روزهای تنهایی
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:28
روزای عاشقی,نگاههای عاشقونه,روزای باهم بودن همه و همه میرن و تنهای تنها میشی وقتی تنهای تنها هستی تو اوج تنهاییت,تو اوج سکوتت,یکی از دور سکوتتو میشکنه دلت برا یکی تنگ میشه,طاقت دوریشو نداری به این فکر میکنی که ایا اونم دلش برات تنگ میشه ایا اونم تورو دوست داره احساس تنهایی که میکنی اونو از تو دلت در میاری و باهاش درد...
-
چند کلمه ای با خدا ...
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:28
بعضی وقتا دلم می گیره و می گم بزار چند کلمه ای با خدا حرف بزنم بعضی وقتا که اعصابم از دست خدا خورده داد میزنم سر خدا بعضی وقتا بهش فوش میدم بهش پرت و پلا می گم اخه من که تقصیر ندارم اخه منم ادمم و دل دارم منم احساس دارم منم عاطفه دارم تازه به جز خدا کسی رو ندارم که بخوام بهش حرفی بزنم و عقدمو سرش خالی کنم خداجون...
-
لحظه هایی که تکرار نمیشن
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:27
خیلی وقت بود که بارون صورتمو خیس نکرده بود خیلی وقت بود که شیرینی اب بارونو حس نکرده بودم خیلی وقت بود که مزه ی اب بارونو نچشیده بودم خیلی وقت بود که باد خنک به صورتم نخورده بود امروز داره بارون میاد دیشب که خوابیدم هوا ابری بود ولی یادم نیست که بارون می اومد یا نه دیشب خیلی خورد و گرفته بودم نشستم و یه کم برای خودم...
-
دلتنگی
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:26
گاهی کبوترهای خسته وجودمان از پرواز می ایستند و گاهی دلمان برای غاز مادر مرده دیروز می گیرد گاهی مارهای سمی وجودمان خودمان را می گزند, کاهی ابرهای تیره ,خورشید وجودمان را می بوشانند. اری, گاهی یادمان می رود که بوده ایم تا باشیم ,کاهی یادمان می رود که دلمان برای سمانه مان ,تنگ شود. ما امده ایم تا وجودمان را از خودمان...
-
بدون عنوان
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:26
همون بهتر که پشت علف های هرز قایم بشیم و وقتی دلمون گرفت گوشه ای از زندان کوچک پاییزی بشینیم و منتظر.... کبوترهایی که تا دیروز تو اسمون پرواز می کردن امروز اونقدر تا افق ها رفتن که از هر نظر نگاه کنی محو شدن. یاری که تا دیروز چشماش رو با سرمه سیاه می کرد امروز حتی یادش رفته که سرمه چیه؟ ذهنی که تا دیروز دنبال بلند...
-
سالهای انتظار
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:25
غباری روزهای فرداهایمان را فرا می گیرد و ما فقط و فقط شب های دیشبمان یادمان هست. سکوتی لبریز از خشم بغض در گلویمان می ترکد و خشک وخالی در گوشه ای از حیاط کوچک پدربزگمان همراه با چشمانی تر که از مادربزرگمان به ارث برده ایم از دیوار سکوت اویزان می شویم. اری سکوت خانه ی پدربزرگ شاید تنها کس و چیزمان باشد که با ان به...
-
خاطر آزرده ...
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 23:24
دیدارهای صبحگاهی غروب افتاب باری دیگر در خاطرم مجسم می شود و گذشته ی سیاهی شبم باز خاطرم را ازار می دهد. دفتر کهنه ی خاطراتم باز عکس های سرخ و صورتی خود را نمایان می کند و من سر به زیر می شوم در سکوت صبحگاهی شب. مرده های همیشگی دلم باز هر لحظه جلو چشمم سیاهی میکنند مثل سبدهای پر از سیب های نیمه خورده. افسوس اتشی را که...